حال خوشی احوال ما، نیکو نمودی فال ما
صد شوق از این دیوانگی؛ خرّم شده اقبال ما!
.
پاییز از راه آمده، تکیه به دیوارت زده
صد هوش خود مدهوش کن؛ بیرون مشو از میکده
.
پروانه شو! پروانه شو! بال و پرت را باز کن
چرخی بزن بر طرفِ گل، فصلی دگر آغاز کن
.
پایان پذیرد رنج تو، افزون بگیرد گنج تو
فانی شود سرمای دِی، شیرین شود نارَنج تو
.
دل را حقیقت گوی کن، دست و پریشان موی کن!
شَک از شُکوهَت می رود، سجده تو بر این کوی کن!
بسیاری آمدند و رفتند؛ بسیاری رنگ گرفتند و رنگ باختند؛ موی تراشیدند و روی خراشیدند؛ اما.
ماندگار آن شد، که سربازی کرد، نه سر، به بازی؛
رطب های نخلِ صبر، خوشگوار است لیلا جان! نگاه های پیرِ ساقی ، گوارا! جامت را پیاپی پر کُناد؛ لیلا جان!
به بهانه رهایی مسافرِ یکی از چندین همسفر قدیمی شعبه امین، با ایشان به گفتگو می نشینیم تا بیاموزیم آنچه را در سرسرا وانهاده ایم؛
کن ,سربازی ,تو ,رنگ ,شو , صد ,که سربازی ,لیلا جان ,نه سر، ,سر، به ,به بازی؛رطب
درباره این سایت